بازنویسی شعر "بس كه اين ملت خر است"
مملکت در دست مشتی نوکرِ تاج و نَسَب
خدمت اجنبیان
باز فریادِ وطنخواهیشان از منبر است!
بس که این ملت خر است
باز از پهلویان یادِ “شُکوهِ” گُه خورند
“پدرِ تاجسران”
پادشاهیشان به زعمِشان نجاتِ کشور است!
بس که این ملت خر است
پهلویزاده ز لندن میدهد فرمانِ وطن
بیخبر از رنجِ تن
گوید “ایران” را شهنشاهی دوایِ مضطر است!
بس که این ملت خر است
نوکرِ تیرهنژاد و سگدویده پشتِ غرب
از وطن کرده طلب
تا که برگردد همان استبدادِ مادر است!
بس که این ملت خر است
هر که گوید پادشاهی جز فساد و ننگ نیست
میشود “وابستهچیست”!
پهلویدوستش بگوید دشمنِ کشور است!
بس که این ملت خر است
نفت و خونِ نسلها خوردند و کردند افتخار
بر همان ظلمِ هزار
گویی آن دورانِ تاریک “عصرِ گوهر” است!
بس که این ملت خر است
ای پسرکِ خوشپوشِ سلطنتزادهی فریب
پادشاهی نه طبیب
که به بیماری وطن دردش دوچندانتر است!
بس که این ملت خر است
باز ملت را فروشد هر کجا فرصت دهد
تا شهنشاهش رسد
لیک این بازی ز خونِ نسل ما خونآور است!
بس که این ملت خر است
ای خوش آن روزی که بینم تاج با عمامهاش
هر دو بر چوبهدماج
تا وطن بیهر دو از ننگ و فسادش رهبر است!
بس که این ملت خر است


